در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید ؟معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید ؟!یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.استاد گفت : باز هم شما را نشناختم ! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید !عیدتونم مبارک سال خوبی براتون ارزو دارم مدیریت عاشقانه ...
ما را در سایت مدیریت عاشقانه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mitahaa بازدید : 46 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 21:50